مبانی نظری و پیشینه تحقیق برای فصل دوم پایان نامه بررسی اثر عصاره بافت شش و دم بر تمایز سلولهای بنیادی مزانشیمی به سلولهای عصبی
- پس از پرداخت لينک دانلود هم نمايش داده مي شود هم به ايميل شما ارسال مي گردد.
- ايميل را بدون www وارد کنيد و در صورت نداشتن ايميل اين قسمت را خالي بگذاريد.
- در صورت هر گونه مشگل در پروسه خريد ميتوانيد با پشتيباني تماس بگيريد.
- براي پرداخت آنلاين بايد رمز دوم خود را از عابربانك دريافت كنيد.
- راهنماي پرداخت آنلاين
- قيمت :130,000 ریال
- فرمت :Word
- ديدگاه :
مبانی نظری و پیشینه تحقیق برای فصل دوم پایان نامه بررسی اثر عصاره بافت شش و دم بر تمایز سلولهای بنیادی مزانشیمی به سلولهای عصبی
۱-۱- مروری برتحقیقات گذشته:
تحقیقات در مورد سلولهای بنیادی درحدود سال ۱۹۷۰ شروع شد(۱۴). گزارشات متعددی در زمینه تمایز نورونها از سلولهای بنیادی موش و انسان وجود دارد. بر اساس مطالعات Bainو همکارانش در سال ۱۹۹۵ تأثیر رتینوئیک اسید و تأثیر نواحی دارای مورفولوژی روزت بر روی سلولهای بنیادی جنینی و در پی آن تمایز این سلولها به سلولهای عصبی را نشان دادند. همچنین Zhangدر سال ۲۰۰۱ نواحی دارای مورفولوژی روزت را نواحی القا کننده نورواکتودرم اولیه معرفی نمود(۶). Okab و همکاران FGF را به عنوان عامل میتوژن در تکثیر سلولهای بنیادی تمایز یافته معرفی کرده اند و محققین دیگر نیز چونRao و Li وMojtaba با تغییراتی که در روش ساده Bain دادند توانستند در شرایط in vitro تعداد بیشتری ازسلولهای تمایز یافته عصبی را بدست آورند(۱۲و۵۵). Rolletshekو همکارانش با روش قطرات معلق، کلنیهای سه بعدی اجسام شبه جنینی[۱] ۲۰۰ سلولی را بدست آوردند و آنها را به شکل سوسپانسیون در محیط بدون سرم کشت دادند و بعد از انتقال بر پلیت پوشیده با پلی لیزین و لامینین در حضورbFGF2و EGF3سلولهای اجدادی عصبی را تکثیر ونورونهای دوپامینرژیک را تشکیل دادند(۵۹).
سلولهای بنیادی واقع در مغز استخوان برای اولین بار توسط Friedenstein و Petrakova در سال ۱۹۶۶ شناسایی شدند. این محققین در مطالعه ای سلولهای پیش ساز استخوان را از مغز استخوان موش صحرایی استخراج و توصیف کردند. ولی شواهد قطعی توسط Friedenstein در سال ۱۹۷۰ ارائه شد(۴). این محقق نمونه های مغز استخوان را در یک ظرف پلاستیکی کشت داد و پس از ۴ ساعت یا بیشتر سلولهای غیر چسبنده را دور ریخت. در اصل این سلولهای دور ریخته شده سلولهای رده خونساز بودند. او گزارش کرد که بخش کوچکی از سلولهای مغز استخوان از لحاظ ظاهر هتروژن بوده در واقع همان بخش که اتصالات محکمی با سطح دیش کشت بر قرار می کنند چسبنده هستند. این تجمعات به مدت ۲ تا ۴ روز خاموش ماندند و پس از آن به سرعت تکثیر یافتند. این سلولها پس از چندین بار پاساژ به صورت یکدست دوکی شکل ظاهر شدند(۴). مشاهدت ابتدایی Friedenstein، توسط چندین محقق به ویژه piersma و owen و همکاران در سال ۱۹۸۰ توسعه پیدا کرد(۵۷).
مطالعات قبلی نشان داده اند که سلولهای مزانشیمی مغز استخوان توانایی تمایز به سلولهای عصبی را دارا می باشند (۴۱). مطالعات مختلفی در زمینه تمایز این سلولها به سلولهای نورونی صورت گرفته است.
اولین تلاشها در زمینه تمایز سلولهای بنیادی مزانشیمی به سلولهای نورونی توسط woodbury آغاز شد وی این کار را با استفاده از مرکاپتواتانول و DMSO[2]روی سلولهای بنیادی مزانشیمی انسانی انجام داد و مشاهده کرد که اگرچه تغییرات مورفولوژیکی محسوس در این سلولها اتفاق می افتد ولی این القا روش کارآمدی نمی باشد زیرا سلولهای حاصل از نظر عملکردی غیر فعال بودند. به هر حال این گزارش اولین نوید در زمینه کاربردی کردن این نوع از سلولهای بنیادی در درمان ضایعات نخاعی داده شد. در ادامه Guillermo با استفاده از فاکتورهای رشد forskolin وbFGF و تهیه بستر مناسبی از پروتئین L-لیزین و کونکاناوالینA وترکیبی از القا کننده های شیمیایی توانست سلولهای بنیادی مزانشیمی موش صحرایی را تا حدود ۶۰% به سلولهای عصبی تمایزدهد. وی مکانیسم مولکولی این تمایز را خاموش شدن بیان ژنهای مزانشیمی در مقابل شروع بیان ژنهای نورونی عنوان کرد. همچنین Andreasو herman نیز توانست با استفاده از محیط فاقد سرم و فاکتورهای رشدbFGF وEGF کشت این سلولها بصورت سوسپانسیون سلولهای مجتمعی مشابه ساختارهای نوروسفیری را از سلولهای مزانشیمی بدست آوردند. آنها متوجه شدند کهMSCها بطور عادی ۳تا۴% پروتئین نستین را در خود بیان می کنند و بعد از القایی که با استفاده از فاکتورهای رشد بر روی این سلولهای پیش ساز بدست آمد هیچ کدام از پروتئینهای اختصاصی سلولهای بالغ نورونی را بیان نمی کردند(۲۱، ۳۱، ۴۵،۶۷،۷۰). نتایج تحقیقات sanchez و woodbury در سال۲۰۰۰، تمایز سلولهای مزانشیمی به سلولهای عصبی را در محیط آزمایشگاه با روش مولکولی وسترن بلات مورد تأیید قرار داد(۴۳). براساس گزارش دیگری jiang و همکارانش درسال ۲۰۰۲ جمعیتی از سلولهای بنیادی را از مغز استخوان موشها جدا کرده و به موشهای بالغ تزریق کردند. این سلولها به سلولهای خونی وسلولهای عصبی تمایز یافتند(۴۸). همچنین مطالعات سنچز راموس و همکارانش نشان دادند که سلولهای استرومایی مغز استخوان دارای ظرفیت تمایز به سلولهای عصبی بوده وی از اسید رتینوئیک۲،BDNF 3، فاکتور رشد عصبی، ترانسفرین و سلنیوم استفاده کرد و به دنبال آن بخشی از سلولها مارکر عصبی Neun (حدود ۵ درصد) و بخش دیگر مارکر آستروسیتی GFAP (حدود یک درصد) را بیان کردند(۶۱،۷۱، ۶۰).
سیتوکینها، فاکتورهای رشد، نوروتروفینها، در محیط کشت باعث تمایز سلولهای استرومایی مغز استخوان به سلولهای عصبی در محیط کشت می شوند، BHA [3]، ۲ BHT، DMSO، ۵-azacytidin، در محیط کشت یا هر عاملی که بتواند سطحCAMP داخل سلولی را افزایش دهد می تواند این سلولها را به سمت سلولهای عصبی سوق می دهد(۷۱، ۷۴، ۲۸) و همچنین دنگو و همکارانش نیز در تحقیقات خود به این نتیجه رسیدند که عوامل افزایش دهنده CAMP درون سلولی نظیر Isobutyl Methyl Xanthin وDibutyry CAMP نیز موجب تمایز سلولهای BMSC به سلولهای عصبی می گردند(۳۳).
نتایج تحقیقات نعمتی و همکارانش نیز در ۲۰۰۹ نشان داد که این سلولها با کمک القا کننده EGFو bFGFو رتینوئیک اسید توانایی تمایز به سلولهای عصبی را دارا می باشند، وی توانست تا حدود ۹۰ درصد مارکر نستین و تا حدود ۴۱ درصد مارکر b توبولین و حدود ۶۷ درصد بیان مارکر GFAPافزایش دهد(۲۱). در طی تحقیقات رضایی و همکارانش در سال ۲۰۱۱ در رابطه با بررسی اثر ۴BMP3 در القا سلولهای عصبی از سلولهای بنیادی مزانشیمی به این نتیجه رسید که ۴BMP به عنوان یک عامل بازدارنده تمایز سلولهای بنیادی مزانشیمی به سلولهای عصبی می باشد(۵۲).
…..
…..
…..