پیشینه ومبانی نظری تحقیق کمال گرایی
- پس از پرداخت لينک دانلود هم نمايش داده مي شود هم به ايميل شما ارسال مي گردد.
- ايميل را بدون www وارد کنيد و در صورت نداشتن ايميل اين قسمت را خالي بگذاريد.
- در صورت هر گونه مشگل در پروسه خريد ميتوانيد با پشتيباني تماس بگيريد.
- براي پرداخت آنلاين بايد رمز دوم خود را از عابربانك دريافت كنيد.
- راهنماي پرداخت آنلاين
- قيمت :130,000 ریال
- فرمت :Word
- ديدگاه :
پیشینه ومبانی نظری تحقیق کمال گرایی
مباني نظري کمالگرایی
تعریف کمال در فرهنگهای لغت چنین است: «عالیترین درجهی صحت و کامل بودن که قابل پیشیگرفتن نیست (فرهنگ لغت مریام – وبستر، ۱۹۹۳)[۱]. کمالگرایی مفهومی است که تاریخچهی نسبتا طولانی دارد و توسط عدهای از روانشناسان تأثیرگذار و بزرگ دنبال شده است. در این قسمت تعدادی از نظریههای کمالگرایی به اجمال بررسی میگردد:
فروید: فروید در سال ۱۹۵۷ در توصیف افراد کمالگرا بیان میدارد که محرک اصلی در زندگی این افراد رسیدن به خوشبختی نیست، بلکه تکامل و برتری یافتن است. آن ها باید در هر کاری به کمال دست یابند و به بهترین نحو آن را انجام دهند، در غیر این صورت راضی نخواهند شد. نرسیدن به کمال آنها را دچار اضطراب و افسردگی و احساس گناه شدید میکند (وردی، سهرابی زاده هنرمند و نجاریان، ۱۳۸۷؛ به نقل از سرو،۱۳۸۷).
آدلر: آدلر تلاش برای برتری را به عنوان واقعیت اساسی زندگی توصیف کرد. منظور او از برتری، انگیزهای برای کمال بود. واژهی کمال از کلمهی لاتین به معنی کامل بودن گرفته شده است. بنابراین، نظر آدلر این بود که ما برای برتری تلاش میکنیم تا خود را کامل کنیم و خود را به صورت یکپارچه در آوریم (شولتز و شولتز[۲]،۲۰۰۱). آدلر کمالگرایی را هم به صورت سالم (تلاش افراد سالم برای بهتر کردن خودشان و جامعهشان و با هدف خلق یک جامعهی آرمانی و مترقی) و هم روانرنجور (فرار از بیاعتباری و بیآبرویی به دلیل احساس حقارت) مفهومسازی کرد (جونز، ۲۰۰۷؛ به نقل از سرو، ۱۳۸۷).
هورنای: هورنای ۱۰ نیاز روان رنجور را برای انسان برشمرد که نیاز به کمال نیز در بین آن ها دیده میشود. به نظر هورنای کمالگرایی افراد ناشی از خود انگارهی آرمانی غیر واقع بینانه است که بر پایهی آرمان دستنیافتنی کمال مطلق استوار است. داشتن این خودانگاره، روانرنجورانه است و این افراد را برای تحقق بخشیدن به این آرمان دستنیافتنی، به چیزی که هورنای آن را استبداد بایدها نامید میپردازند. آنها به خودشان میگویند باید بهترین یا عالیترین دانشجو، همسر، والد، معشوق، کارمند، دوست یا فرزند باشند. چون از نظر آنها خودانگارهی واقعیشان ناخوشایند است تصور میکنند که باید مطابق با خود آرمانی خیالی خود عمل کنند و به موجب آن خود را به صورت بسیار مثبت میبینند (شولتز و شولتز، ۲۰۰۱).
هاماچک: هاماچک (۱۹۷۸؛ به نقل از محمودی کهریز، ۱۳۸۸) مانند آدلر میان کمالگرایی بهنجار و روانآزردگی تفاوت قائل شد. وی معتقد است، کمالگراهای بهنجار افرادی هستند که عزت نفسشان را از طریق عملکرد خوب، ارتقا میدهند. آن ها کار خوبشان را تحسین میکنند و از تلاشهایشان نتیجهی خوشایندی میگیرند. به علاوه، کمالگرایان بهنجار، اهداف مناسب و دستیافتنی برای عملکردشان تعیین میکنند، زیرا آنها درک واقع بینانهای از تواناییهایشان دارند. هاماچک مشاهده کرد که کمالگرایان روان رنجور، به جای تمایل به پیشرفت، به وسیلهی ترس از شکست برانگیخته میشوند. آنها نیازهای خود را در سطح بالاتری از تواناییهایشان قرار میدهند و به علت انتظارات غیر واقع بینانه، هیچ رضایتی از پیشرفتشان کسب نمیکنند. کمالگرایان روانرنجور، درگیر چرخهی بیپایانی از رفتارهای متناقض خود هستند. در تلاش برای غلبهکردن بر حس قویشان از حقارت میکوشند تا از طریق دستیابی به اهدافشان به مقبولیت برسند و تأیید شوند. با این حال این اهداف، غیر واقع بینانه و غیر قابل دسترس هستند و آنها هرگز نمیتوانند به آرمان خود دربارهی کمال دست یابند.
سورتزکین: سورتزکین (۱۹۸۵؛ به نقل از محمودی کهریز، ۱۳۸۸) میان کمالگرایی خوددوستدار[۳] و کمالگرایی روانرنجور تمایز قائل شد. او کمالگرایی خود دوستدار را به عنوان تلاشی برای اجتناب از احساس گناه در نظر گرفت. کمالگرایان خوددوستدار تلاش میکنند تا تصویر خود را بزرگنمایی کنند و روان رنجورها میکوشند، در جهت درخواستهای یک فرامن خشن رفتار کنند. سورتزکین، همچنین چندمین سبک شناختی افراد کمالگرا را مورد بحث قرار داد. او معتقد بود افکار کمالگراها دو بخشی است و رویدادها را تنها، به صورت سیاه و سفید میبینند. آنها ارزش خود را به وسیلهی دستیابی به اهدافشان اندازهگیری میکنند و با توجه به اینکه این اهداف، غیر واقع بینانه هستند، هر گونه انحراف از آن ها به خود – انتقادی و عزت نفس پائین منتهی میشود.
پاتچ: پاتچ[۴] (۱۹۸۴؛ به نقل از محمودی کهریز، ۱۳۸۸) معتقد بود که کمالگرایی، تنها یک هدف ناسالم را ارائه میدهد. آنان در تلاشند تا به عنوان راهی برای مواجه شدن با احساس عدم محبوبیت، کامل باشند. کمالگراها باور دارند که احتمالا نمیتوانند موفق شوند در نتیجه، دایما در حال ناامید شدن به وسیلهی شکستهایشان هستند. حتی دستیابی ۹۵ یا ۹۹ درصدی از هدفشان، به عنوان شکست تلقی میشود که منجر به احساسهای منفی نسبت به خود میگردد. کمالگراها معتقدند یا انسانهای شگفتآوری هستند و یا انسانهای مهیب و ترسناک؛ حد وسطی وجود ندارد.
پیروت: پیروت (۱۹۸۶؛ به نقل از محمودی کهریز، ۱۳۸۸) معتقد بود که کمالگراها در چرخهی تضاد با خود درگیرند. وی اعتقاد داشت، آنان از طریق تمرکز بر روی خود به دنبال جبران عزت نفس پائین خویش هستند. هنگامی که کمالگراها تصور میکنند شکست خوردهاند یا نالایق هستند، متحمل عزت نفس پائین میگردند که اضطراب یا افسردگی را در پی دارد.
هولنور: هولنور (۱۹۸۷) کمالگرایی را ضرورت افزایش کیفیت عملکرد شاخصی از آن چه که در یک موقعیت مورد نیاز است، می داند (به نقل از شفران و منسل ۲۰۰۱)، برنز (۱۹۸۰) کمالگرایی را شبکه گسترده ای از شناخت ها می داند که شامل انتظارات، تفسیر حوادث و ارزیابی خود می باشد. او این اصطلاح را با جزئیات بیشتری بیان میکند: افرادی که معیارهای بسیار بالایی دارند، به طور مداوم و وسواس گونه به سوی اهداف ناممکن در تلاشند و ارزش خود را برحسب سودآوری و کامل بودن می سنجند.
الگوی یادگیری اجتماعی: الگوی یادگیری اجتماعی بر نقش تقلید کمالگرایی که احتمالا در والدین وجود دارد تأکید دارد. کودکانی که والدین کمالگرا دارند گرایش به تقلید از والدین خود را خواهند داشت. بندورا به نقش یادگیری اجتماعی در داشتن عقاید کمالگرایانه اشاره کرد و روانشناسان اجتماعی نیز نشان دادند که کودکان گرایش دارند از معیارهای ارزشهای دیگران تقلید کرده و آنها را بپذیرند. این الگو، تقلید از گرایشهای خودارزیابانه بزرگسالان را نیز شامل میشود (محمودی، ۱۳۸۴؛ به نقل از سمائی، ۱۳۸۹).
الگوی واکنش اجتماعی: از طرفی، الگوی واکنش اجتماعی بیان میکند کودکانی کمالگرا میشوند که در معرض محیطی خشن قرار دارند. این محیط به شکلهای مختلف چون سوء استفادهی جسمی، بدرفتاری روانی، محرومیت از عشق و رؤیارویی با شرم یا محیط خانوادگی مغشوش دیده میشود. کودک احتمالا با گرایش به کمالگرایی به این محیط پاسخ میدهد و از آن به عنوان ساز و کاری دفاعی استفاده میکند. کودک می تواند برای گریز از سوء استفادههای بعدی یا کاهش احساس شرم و تحقیر کمالگرا شود (مثلا: اگر من کامل باشم کسی به من صدمه نخواهد زد). همچنین ممکن است کودک از کمالگرایی به عنوان ابزاری جهت ایجاد احساس کنترل و پیش بینی بر محیط غیرقابل پیشبینی استفاده کند (هویت و فلت، ۱۹۹۱).
الگوی تربیت اضطرابانگیز: تمرکز اساسی الگوی تربیت اضطرابانگیز نیز بر روی والدینی است که در تربیت اضطرابانگیز خود به صورتی اشتباه با خطای فرزندان روبرو میشوند. حمایت بیش از حد، ممکن است شکل خاصی از فرزندپروری باشد که به طور مداوم به کودک یادآوری میکند مراقب خطای اجتماعی در آینده باشد و این میتواند تهدیدی برای سلامت جسمانی و هیجانی کودک شود. این تربیت اضطرابانگیز رشد گرایشهای کمالگرایانه را موجب میشود و جهتگیری آتی را شامل میشود که شامل نیاز به اجتناب از تهدید مرتبط با خطاهای قابل پیشبینی است. پژوهشهای زیادی نشان دادهاند که افراد مبتلا به اختلالهای اضطرابی، فقدان مراقبت والدین یا حمایت زیاد والدین را گزارش کردهاند. اما پژوهشگران اخیرا به طور خاص بر نقش تربیت اضطرابانگیز در ترویج رشد شناختهای مضطربانه متمرکز شدهاند (هویت۲۰۰۹ ).
فروست و لهارت (۱۹۹۶): کمالگرایی را مجموعه ای از معیارهای بسیار بالا در عملکرد تعریف کنند. که با ارزشیابی انتقادی افراطی همراه است. این معیارهای بالا با ترس از شکست مرتبط می باشد. (فلت[۵]، هویت، بلانک اشین، موشر ۱۹۹۱، تامپسون[۶]، دیوید سون، ۱۹۹۸)کمالگرایی یک ویژگی شخصیتی است. فلت و هویت (۱۹۹۱) کمالگرایی را چنین تعریف کرده اند: افراد کمالگرا معیارهای بسیار عالی دارند، به طور مداوم در حال تلاش اند (اسلتی و اشبی[۷]، ۱۹۹۶، به نقل از یریور، ۲۰۰۱) و خواستار کیفیت بالایی از عملکرد در یک موقعیت تعیین شده هستند. (ستوبر، اوتو، پیشک، یکرواستول، ۲۰۰۶)
کمالگرایی می تواند تمام جنبههای زندگی فرد را در بر می گیرد. بنابراین، افرادی که در یک جنبه از زندگی کمالگرا هستند معمولاً گرایش دارند در جنبههای دیگر زندگی هم کمالگرا باشند. (فلت، ساثرکی و هویت، ۱۹۹۵، به نقل از بریور، ۲۰۰۱)، افرادی که سطوح کمالگرایی بالایی دارند همواره برای رسیدن به کامل بودن تلاش میکنند این افراد معیارهای عالی برای خود تعیین میکنند و از انتقاد و ارزیابی رفتارشان اجتناب میکنند. (فروست و همکاران، ۱۹۹۰، فلت و هویت، ۲۰۰۲) برنر (۱۹۸۰) کمالگرایی را معادل تعریف شناختی می داند. افراد کمالگرا افکارشان تابع قانون همه یا هیچ است. برای مثال زمانی که در عملکردشان به طور جزئی دچار مشکل می شوند، اساس شکست کامل میکنند. (اشبی، رهویت[۸] و مارتین[۹]، ۲۰۰۵). فلت (۱۹۹۸) کمالگرایی را برحسب افکار منفی و مکرر در تعارض بین خود آرمانی و خود واقعی توصیف کرده اند. (صابونچی و گامنر[۱۰] (۲۰۰۳)، اوکانر و مارشال[۱۱] (۲۰۰۷).
…………………………….
……………………………
…………………………..