چه کسی پنیر مرا جابه جا کرد
- پس از پرداخت لينک دانلود هم نمايش داده مي شود هم به ايميل شما ارسال مي گردد.
- ايميل را بدون www وارد کنيد و در صورت نداشتن ايميل اين قسمت را خالي بگذاريد.
- در صورت هر گونه مشگل در پروسه خريد ميتوانيد با پشتيباني تماس بگيريد.
- براي پرداخت آنلاين بايد رمز دوم خود را از عابربانك دريافت كنيد.
- راهنماي پرداخت آنلاين
- قيمت :29,000 ریال
- فرمت :Word
- ديدگاه :
چه کسی پنیر مرا جابه جا کرد
(۱۸ صفحه) ورد
بالاخره آن روز فرا رسید. یکشنبه بود و یک روز آفتابی. با بچه های مدرسه (دوران دبیرستان) قرار گذاشته بودیم در این تاریخ دور هم جمع شویم (برای تجدید دیدار) آنجا که محبوب ترین عضو کلاس بود گفت: «شکی نیست که زندگی با آنچه در دوره مدرسه فکر می کردم خیلی متفوت از آب در آمد. خیلی چیزها عوض شده»
ناتان گفت: «قطعا این طور است». یکی از بچه ها گفت: «ولی دقت کرده اید که وقتی اوضاع تغییر می کند، ما دلمان نمی خواهد عوض شویم؟»
کارلوس جواب داد: «فکر می کنم ما در برابر تغییر مقاومت می کنیم، چون از عوض شدن می ترسیم». جسیطا گفت: «کارلوس، تو کاپیتان تیم فوتبال بودی. هیچ فکر نمی کردم حرفی راجع به ترسیدن از زبان تو بشنوم.»
آنها پس از بحث و گفتگو فهمیدند که مسیرهای زندگیشان متفاوت بوده.
همه آنها سعی کرده بودند با تغییراتی که در زندگیشان اتفاق افتاده بود به نحوی کنار بیایند و بیشترشان اعتراف کردند که راه مناسبی برای دست و پنجه نرم کردن با این تغییرات سراغ ندارند. سپس مایکل گفت: «من همیشه از تغییر می ترسم. وقتی تغییر عظیمی در کارمان ایجاد شد، نمی دانستم چه بکنم. بناباین خود را با آن تطبیق ندادیم و تقریبا کارمان ………………………………………………….
……………………………………………………………..
آنجلا پرسید: «آن داستان چیست؟» – داستان کسی پنیر مرا جابه جا کرد.
کارلوس گفت: فکر کنم از آن خوشم بیاید. داستان را برایمان تعریف می کنی؟
شاید ما هم از آن چیزی یاد بگیریم.
مایکل جواب داد: «حتما. خوشحال می شوم. خیلی طول نمی کشد»
و به این ترتیب آغاز کرد:
روزی روزگاری چهار شخصیت در مارپیچی زندگی می کردند. آنها در مارپیچ به دنبال پنیری می گشتند تا از آن تغذیه کنند. دو تا از آنها موش هایی بودند به نام اسنیف و اسکری.
و دو تا از آنها آدم کوچولوهایی بودند که اندازه و جثه آنها به اندازه موش اما شکل ظاهری و حرکتشان شبیه آدم های امروزی بود. آن هم هم و هو نام داشتند.
اسنیف و اسکری مغزشان به سادگی جوندگان بود و به جستجوی پنیر سفت و مورد علاقه شان بودند مانند همه موش ها. هم و هو آن دو آدم کوچولو با مغزی سرشار از باورها و احساسات به دنبال پنیر کاملا متفاوت می گشتند.
اسنیف با شامه قوی اش مسیر بو را دنبال می کرد و اسکری به سرعت به آن طرف می دوید. گاهی اوقات ………………………………….
…………………………………………..